
در لحظۀ وداع، برای همیشه چیزی از ما نزدِ دیگری باقی میماند، چیزی که هرگز قادر به بازستاندنش از او نیستیم و پس از آن مجبور میشویم به همزیستی با فقدانی عظیم.. “وداع” هم شکلِ دیگری از مرگ است، شبیه به مُردن که در آن یک نفر برای همیشه از ما جدا شده و در امتدادِ زمان ناپدید میشود، این ناپیدایی اما به فراموشی و نسیان نمیانجامد و دو طرف در پیمانی ابدی یکدیگر را در خاطراتشان حک میکنند..
در هنگامۀ وداع و در آن لحظۀ عبوسِ فراق، دو نفر یکدیگر را تا آستانۀ مستوری بدرقه میکنند و در آخرین دیدارشان تلخترین خاطرۀ هستی را رقم میزنند… در لحظۀ “وداع” کسی درونِ ما میمیرد و ما محکوم میشویم به سوگواری، به ماتم و به مرثیهای در رثای یک خاطرۀ مفقود و فقدانی حاصل از گسستی عظیم ..
هاینریخ وُگلر نقاشِ آلمانی در نگارۀ “وداع” تصویر عریانی از لحظۀ واپسین دیدارِ دو دلداده ارائه میدهد، دیداری به غایت تلخ و غمناک که در آن دو نفر در حالِ کنار آمدنِ با خسرانی عظیماند.. اینجا و در قابِ تلخیِ که حزن و اندوه بر آن مستولی شده، اشکها بدرقۀ راهِ دیگری میشوند و هراسِ مفارقت دو نفر را چنین ماتمزده و سوگوار میسازد…
وداع با دیگری و در لحظهای که دو جسم و دو بدن از هم جدا میشوند اما دو روح و دو جان تا ابد در آغوشِ هم باقی میمانند، همان لحظهایست که وُگلرِ نقاش در قابی چنین اندوهناگ بر آن انگشتِ اشاره گرفته است.. اینجا و بر فراخنایِ طبیعت دو نفر پیوند و وفاداریشان نسبت به دیگری را به اثبات میرسانند و در لحظهای به غایت اندوهگین از دیگری جدا شده و تنها خاطراتی از او به یغما میبرند.. این آخرین دیدارِ دو دولدادۀ ناشناسیست که در امتدادِ زمان ردپایی از انقطاع و گسستگی بر جا میگذارند…